نیشابور را معمولاً با خیام و عطار و سهروردی به یاد میآوریم؛ شهری سرسبز در دامنۀ رشتهکوههای بینالود، ایستگاه مهم جادۀ ابریشم و یکی از کانونهای فرهنگ و علم در خراسان بزرگ. اما در دل تاریخ این شهر، فصلی بسیار تلخ هم هست؛ فصلی که در آن مردمِ یک شهر بزرگ، زیر فشار گرسنگی آنقدر درمانده شدند که هم به جیفهخواری (مردارخواری) افتادند و هم گزارشهایی از آدمخواری بر جا مانده است. این ماجرا در سال ۴۰۱ هجری قمری رخ داد؛ زمانی که قحطی چنان شدت گرفت که نیشابور تقریباً به مرز فروپاشی رسید.
نیشابورِ قرن پنجم؛ شهری ثروتمند در آستانۀ فاجعه
در آغاز قرن پنجم هجری، نیشابور یکی از مهمترین شهرهای خراسان بود؛ شهری پرجمعیت، برخوردار از بازارهای پررونق، مدارس دینی، کارگاههای سفال و منسوجات، و جایگاهی کلیدی در شبکه تجارت شرق و غرب.
حکومت وقت در خراسان در دست غزنویان بود و سلطان محمود غزنوی، که بیشتر با فتوحات نظامیاش شناخته میشود، بر این منطقه حکم میراند. در ظاهر، همه چیز زیر سایۀ قدرت نظامی و ثروتِ ناشی از جنگ و مالیات، باثبات به نظر میرسید؛ اما مثل بسیاری از دورهها در تاریخ ایران، کافی بود ترکیبی از خشکسالی، سرمای شدید، و مدیریت ضعیف منابع کنار هم قرار بگیرند تا رفاه ظاهری بهسرعت به بحران بدل شود.
منابع تاریخی میگویند زمستان سال ۴۰۰ قمری در خراسان بهطور غیرعادی سخت بوده است؛ آنقدر که نوشتهاند «شست و هفت نوبت برف افتاد» و این بارشها همراه با سرما و یخبندان، نهتنها رفتوآمد و زندگی معمول را مختل کرد، بلکه بذر و محصول را هم از بین برد. پیامد این زمستان، در سال بعد، خودش را بهشکل قحط غله نشان داد؛ یعنی نان، مهمترین مادۀ غذایی روزمرۀ مردم، بهشدت کمیاب شد.
قحطی ۴۰۱ قمری؛ از نداری تا فروپاشی نظم اجتماعی
امروز وقتی از «گرانی» صحبت میکنیم، هنوز معمولاً چیزی برای خریدن هست، اگرچه گران. اما در قحطی ۴۰۱ قمری، ماجرا فراتر از گرانی بود؛ به جایی رسید که چیزی برای خریدن وجود نداشت. انبارها خالی یا بسته بود، محصولات کشاورزی نابود شده و راههای تأمین غذا یکییکی قطع شده بود.
روایتها میگویند در کوچه و خیابانهای نیشابور، «مرد و زن و پیر و جوان فریاد میداشتند و نان نان میزدند و بر جای سرد میشدند»؛ یعنی مردم در خیابان نان طلب میکردند و همانجا از گرسنگی میافتادند و جان میدادند. غسل و کفن و دفن هم از حد توان جامعه خارج شده بود؛ آنقدر مرده زیاد بود که دیگر کسی به تشریفات شرعی نمیرسید و بسیاری از اجساد با همان لباسها، بهسرعت در خاک گذاشته میشدند تا شهر از بوی تعفن خالی بماند.
در چنین وضعیتی، اولین واکنش مردم مثل همیشه تلاش برای پیدا کردن جایگزینهای غذایی بود:
- عدهای با گیاهان خشک و علفها سعی میکردند شکمشان را سیر کنند.
- بعدتر، که همان هم نایاب شد، مردم استخوان از میان زبالهها برمیداشتند، میکوبیدند و از آن چیزی شبیه غذا درست میکردند.
این مرحله، مقدمهای بود بر چیزی که بعداً مورخان از آن با تعبیرهای سنگینی مثل «مردارخواری» و «آدمخواری» یاد کردهاند.
جیفهخواری یعنی چه و در نیشابور چطور رخ داد؟
در زبان فارسی و در متون دینی و ادبی، «جیفه» به معنای مردار، لاشه و چیزی متعفن و بیارزش است. «جیفهخواری» بهطور مشخص یعنی خوردن مردار؛ گوشت حیوان مرده یا لاشهای که شرعاً و عرفاً حرام و ناپاک به حساب میآید.
در فرهنگ اسلامی و فقه شیعه و سنی، خوردن مردار از گناهان بزرگ است؛ مگر در شرایط اضطرارِ کامل، که حتی در آن هم توصیهها با احتیاط شدید همراه است. اما قحطیهای بزرگ تاریخی دقیقاً همان شرایطیاند که انسان را به مرزهایی میرانند که در حالت عادی اصلاً قابل تصور نیست.
منابعی که ماجرای قحطی نیشابور را روایت کردهاند، مخصوصاً روایتهای برگرفته از «تاریخ یمینی» و نقلهایی که بعدها مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی منتشر کرده، میگویند که مردم، وقتی دیگر نانی در کار نبود، به خوردن هرچه دستشان میرسید روی آوردند:
- ابتدا هرگونه حیوان حلالگوشت اگر پیدا میشد.
- بعد، کار به آنجا رسید که سگ و گربه را هم میکشتند و میخوردند.
- حتی از یک مورد نقل شده که قصابی چهارپایی را قربانی کرد، و فقیران برای گرفتن گوشت، خون و حتی اجزای ناخوردنیاش به جان هم افتادند؛ و بسیاری از کسانی که از آن اجزا خوردند، بیمار شدند و مردند.
در لابهلای همین روایتهاست که به شکل صریح گفته میشود:
«کار حتی از خوردن حیواناتی مثل سگ و گربه هم گذشت و به آدمخواری رسید.»
در برخی پایگاههای پژوهشیِ تاریخی، از این ماجرا با عنوانی شبیه «جیفهخواری در نیشابور به خاطر قحطی شدید در سال ۴۰۱ هجری» یاد شده است؛ یعنی مردارخواری و خوردن لاشه بهعنوان یک رخداد ثبتشده در تقویم حوادث ایران.
به زبان ساده، جیفهخواری در نیشابور یعنی:
جامعهای که در شرایط عادی، خوردن هر نوع مردار را هم شرعاً و هم عرفاً قبیح میدانست، ناگهان زیر فشار گرسنگی به جایی رسید که خوردن لاشهها، استخوانها و حتی اجزای غیرمعمول حیوانات (و به روایتهایی، انسانها) را برای زنده ماندن تجربه کرد.
آدمخواری؛ آخرین مرحله فروپاشی
آدمخواری، یا خوردن گوشت انسان، تقریباً در همه فرهنگها تابو و ممنوعیت مطلق دارد. اما متأسفانه تاریخ جهان نشان میدهد که در بعضی دورهها و مکانها – از اروپا گرفته تا چین و آفریقا و حتی در برخی جوامع اسلامی – در اوج قحطیها چنین اتفاقی رخ داده است. پژوهشهایی که دربارۀ «آدمخواری در زمان قحطی» انجام شده، نشان میدهد در بیش از بیست دوره قحطی در جهان اسلام، گزارشهایی از آدمخواری ثبت شده است.
دربارۀ نیشابور سال ۴۰۱ قمری، منابع موجود کوتاه و تکاندهندهاند: مورخان مینویسند برخی از مردم، آنقدر از گرسنگی به جان آمده بودند که از کشتن و خوردن یکدیگر پرهیز نداشتند و رفتوآمد در محلههای دورافتاده شهر، خطر جانی داشت؛ نه فقط به خاطر راهزنان، بلکه به خاطر خطر گرفتار شدن در دام کسانی که برای زنده ماندن به چنین کارهایی رو آورده بودند.
نکته مهم این است که:
- نخست، این گزارشها محدود و معمولاً با نوعی شرم و اختصار نوشته شدهاند؛ مورخان دوست نداشتهاند روی جزئیات مکث کنند.
- دوم، باید در نظر داشت که در ادبیات تاریخی، گاهی از تعبیر «آدمخواری» به شکل اغراقآمیز هم استفاده میشده تا شدت فاجعه را نشان دهد.
با این حال، وقتی این روایتها را کنار گزارشهای مشابه از قحطیهای بزرگ ایران – مثلاً قحطی سراسری اواخر قاجار که در آن هم از خوردن گوشت انسان، سگ و گربه در مناطق مختلف سخن گفتهاند – و همچنین در کنار شواهد جهانی قرار بدهیم، بعید نیست که در نیشابور هم در مقاطعی بسیار محدود، و در حاشیۀ جامعه، چنین اتفاقی واقعاً رخ داده باشد.
به بیان دیگر، آدمخواری در نیشابور را میتوان آخرین حلقه زنجیری دانست که با کمبود نان شروع شد، با خوردن گیاهان و استخوان و مردار ادامه پیدا کرد، و در نهایت به رفتارهایی انجامید که حتی نوشتن از آن هم برای مورخان دشوار بوده است.
واکنش جامعۀ آنروز و نقش واعظان، خیران و حکومت
در میانه این تاریکی، روایتها فقط از سقوط اخلاقی نمیگویند؛ از همدلی و تلاش برای حفظ کرامت انسانها هم حرف میزنند. یکی از چهرههایی که در منابع به او اشاره شده، عبدالملک واعظ نیشابوری است؛ عالمی که گفته میشود در همان روزهای قحطی، همراه گروهی از مردم، کار کفن و دفن جانباختگان را بر عهده گرفت. منبعی نقل میکند که او در یک روز تا چهارصد نفر را به خاک سپرده است.
این عدد، هم بزرگی فاجعه را نشان میدهد و هم این واقعیت را که حتی در شرایطی که آدمها برای یک لقمه نان به جان هم میافتادند، عدهای همچنان مشغول خدمت، کفن و دفن، و حفظ شعائر دینی و انسانی بودند.
از سوی دیگر، وقتی حجم مرگ و گرسنگی به اوج رسید، سلطان محمود غزنوی – که چندان به عنوان حاکمی عاطفی و مردمی شناخته نمیشود – ناچار شد وارد عمل شود. مورخان میگویند او دستور داد تا درهای انبارهای غلۀ دولتی را باز کنند و غله بین فقرا و نیازمندان تقسیم شود. این تصمیم، اگرچه دیرهنگام، اما باعث شد قدری از فشار فوری قحطی کم شود و جامعه نفس بکشد.
با این همه، قحطی فوراً تمام نشد. تا سال ۴۰۲ قمری طول کشید تا با بارشهای تازه و برگشتن نسبی حاصلخیزی به مزارع، شهر بتواند آرامآرام از زیر آوار قحطی بیرون بیاید. آثار روانی و اجتماعی این فاجعه اما، احتمالاً سالها و حتی نسلها باقی ماند.
«جیفهخواری» در ادبیات و اخلاق اسلامی؛ از واقعیت تا استعاره
جالب است که جیفهخواری فقط یک واقعیت تاریخی نیست؛ در ادبیات فارسی و متون عرفانی و اخلاقی هم بهصورت استعارهای برای پستی و فرورفتن انسان در دنیا و لذتهای پست به کار میرود. مولوی، مثلاً، عقل جزئیِ گرفتارِ هوس را به «کرکسی که با جیفهخواری سر میکند» تشبیه میکند و در مقابل، عقل کامل را به پر جبرئیل که به سوی «سدره» میپرد.
در این زبان استعاری، دنیا به «جیفه» تشبیه میشود و کسانی که فقط به لذتهای سطحی، مالاندوزی و قدرت فکر میکنند، «جیفهخواران»اند. وقتی این تصویر را کنار واقعیت تاریخی نیشابور بگذاریم، معنای عمیقتری پیدا میکند؛ گویی ادبیات میخواهد یادآوری کند که:
- قحطی و فاجعه، فقط محصول «طبیعت» نیست؛
- احتکار، بیعدالتی اقتصادی، فساد و سوءمدیریت هم میتوانند جامعهای را تا مرز جیفهخواری و آدمخواری پیش ببرند.
در قحطی بزرگ ایران در قرن سیزدهم هجری شمسی هم پژوهشگران، بخشی از فاجعه را به ترکیب خشکسالی و سوءاستفاده ملاکان و محتکران غله نسبت دادهاند؛ چیزی که یادآور نقش ساختارهای اقتصادی و سیاسی در تشدید بحران است.
آدمخواری و جیفهخواری در نیشابور؛ چه چیزی امروز به ما میگوید؟
روایت قحطی نیشابور و آنچه به عنوان آدمخواری و جیفهخواری در منابع آمده، بیش از آنکه «داستانی ترسناک» برای سرگرمی باشد، یک هشدار تاریخی است:
- شکنندگی تمدن
شهری مثل نیشابور، با آن همه ثروت و دانش و بازرگانی، در عرض چند ماه قحطی به نقطهای رسید که مردمش استخوان خرد شده، مردار و – به روایتی – گوشت انسان میخوردند. این یعنی هیچ جامعهای، هر قدر هم پیشرفته، از فروپاشی در برابر ترکیب بحران طبیعی و سوءمدیریت مصون نیست. - نقش عدالت و مدیریت منابع
اگر انبارهای غله زودتر باز میشد، اگر احتکار مهار میشد، اگر شبکه پخش غذا و کمک اجتماعی فعالتر عمل میکرد، احتمالاً کار هرگز به این نقطه نمیرسید. همین درس، در قحطیهای بعدی ایران – بهخصوص قحطی بزرگ اواخر قاجار – هم تکرار شده است. - همبستگی در دل فاجعه
در تاریکترین روزها هم آدمهایی مثل عبدالملک واعظ بودند که با کفن و دفن مردگان، رسیدگی به بیپناهان و حفظ شعائر انسانی، اجازه ندادند انسانیت کاملاً فراموش شود. این ماجرا یادآوری میکند که حتی در بدترین بحرانها، رفتار چند انسان مسئول میتواند مرز میان فروپاشی کامل و حفظ حداقلی از کرامت انسانی را تعیین کند. - اخلاق، وقتی شکم خالی است
نکته تلخ و در عین حال واقعگرایانه این است که بسیاری از احکام اخلاقی و دینی، در شرایط عادی پذیرفته و محترماند؛ اما وقتی شکمها روزها و هفتهها خالی بماند، انسان به موجود دیگری تبدیل میشود. این واقعیت، نه توجیهی برای رفتارهایی مثل آدمخواری است و نه انکار مسئولیت اخلاقی؛ بلکه یادآوری میکند که اگر میخواهیم انسانها اخلاقی بمانند، باید حداقلهای معیشت و امنیت غذایی را جدی بگیریم.
آدمخواری و جیفهخواری در نیشابور، در سال ۴۰۱ قمری، یکی از تاریکترین فصلهای تاریخ این شهر و شاید تاریخ ایران است؛ فصلی که در آن ترکیب زمستانهای مرگبار، خشکسالی، کمبود غله، احتکار و تأخیر در کمک حکومتی، جامعهای مذهبی و فرهنگی را تا آستانۀ فروپاشی کشاند.
این که دقیقاً تا چه اندازه و در چه ابعادی آدمخواری رخ داده، شاید هرگز بهطور کامل روشن نشود؛ منابع تاریخی در اینجا کمحرف و شرمگیناند. اما همین اشارههای کوتاه کافی است تا بفهمیم قحطی فقط کمبود غذا نیست؛ آزمایشی است برای اخلاق، سیاست، اقتصاد و همبستگی اجتماعی.
گفتن این داستان، اگر بدون اغراق و بدون لذتبردن از خشونت باشد، میتواند کمک کند امروز بهتر بفهمیم که چرا عدالت غذایی، مدیریت درست منابع، مبارزه با احتکار و ایجاد شبکههای حمایتی در بحرانها، مسائلی صرفاً اقتصادی نیستند؛ بلکه مسائلی حیاتیاند که میتوانند تعیین کنند آیا یک شهر، یک کشور یا یک نسل، مجبور میشود روزی به تجربههای تلخ نیشابور نزدیک شود یا نه.
source