در تاریخ جهان، داستان کشف قاره آمریکا همیشه با نام کریستف کلمب گره خورده است. اما آیا واقعاً او اولین کسی بود که پای اروپاییها را به این سرزمین باز کرد؟ شواهد تاریخی و باستانشناسی نشان میدهند که وایکینگها، آن دریانوردان شجاع اسکاندیناوی، قرنها پیش از کلمب به سواحل آمریکای شمالی رسیده بودند. این موضوع نه تنها دیدگاه ما را نسبت به تاریخ تغییر میدهد، بلکه سؤالهایی درباره مفهوم کشف یک قاره مطرح میکند. وایکینگها با کشتیهای چوبیشان، اقیانوس اطلس را درنوردیدند و به مناطقی رسیدند که امروزه بخشی از کانادا هستند. اما چرا این سفرها در سایه ماندند و چرا وایکینگها نتوانستند آنجا را به مستعمرهای پایدار تبدیل کنند؟ در این مقاله، با نگاهی به شواهد واقعی، به این پرسشها پاسخ میدهیم و نقش وایکینگها را در تاریخ کشف آمریکا بررسی میکنیم.
چالش مفهوم کشف در تاریخ
وقتی حرف از کشف آمریکا میزنیم، باید اول به این فکر کنیم که کشف واقعاً یعنی چه. از دیدگاه اروپاییها، کشف به معنای رسیدن به سرزمینی ناشناخته است، اما برای بومیان آمریکا، این قاره هزاران سال خانهشان بوده. مورخان معتقدند که شکارچیان آسیایی حدود ۱۳۰۰۰ تا ۳۵۰۰۰ سال پیش، از طریق پلی خشکی در تنگه برینگ یا با قایقهای ابتدایی، به آلاسکا رسیدند و سپس به جنوب قاره مهاجرت کردند. پس، آمریکا توسط این مهاجران اولیه کشف شده بود، نه توسط دریانوردان اروپایی. این دیدگاه اروپامحور که کشف را از زاویه کاوشگران غربی میبیند، اغلب بومیان را نادیده میگیرد.
وایکینگها، با مهارتهای دریانوردیشان، از اسکاندیناوی به ایسلند، سپس گرینلند و در نهایت آمریکای شمالی رفتند. این سفرها نه تنها بخشی از ماجراجوییهایشان بود، بلکه نشاندهنده جسارت آنها در برابر اقیانوسهای ناشناخته است. این کاوشها، که حدود هزار سال پیش رخ داد، دیدگاه ما را نسبت به تاریخ کشف قاره آمریکا دگرگون میکند و نشان میدهد که کلمب تنها ادامهدهنده مسیری بود که وایکینگها آغاز کرده بودند. اما آیا واقعاً رسیده بودند؟ شواهد نشان میدهد که بله، آنها پا به این قاره گذاشتند و این موضوع با مدارک تاریخی و باستانشناسی تأیید شده است.

کشتی لانگ شیپ وایکینگها
کشتیهای وایکینگ، معروف به لانگشیپها، شاهکار مهندسی آن دوران بودند و کلیدی برای رسیدن آنها به آمریکا به شمار میروند. این کشتیها از چوب بلوط ساخته میشدند و طراحیشان اجازه میداد هم در دریاهای خروشان اقیانوس اطلس حرکت کنند و هم در رودخانههای کمعمق نفوذ نمایند. طول آنها معمولاً بین ۱۵ تا ۳۰ متر بود و با بادبانهای بزرگ و پاروهای متعدد، سرعت بالایی داشتند. وایکینگها از تکنیکهای ناوبری پیشرفتهای مانند استفاده از خورشید، ستارگان، پرندگان و حتی کریستالهای خورشیدی (سوناستون) برای جهتیابی بهره میبردند. این ابزارها به آنها کمک میکرد تا بدون قطبنما، مسیرهای طولانی را طی کنند. این نوآوریها، وایکینگها را به پیشگامان دریانوردی تبدیل کرد و سفرهایشان را ممکن ساخت، به ویژه در مسیری که به کشف آمریکا منجر شد. بدون این کشتیها و دانش ناوبری، رسیدن به قاره آمریکا برای آنها غیرممکن بود و این عناصر مستقیماً به سؤال اصلی مربوط میشوند: چگونه وایکینگها توانستند به آمریکا برسند و شواهد نشاندهنده این واقعیت است.
افسانههای وایکینگها در تاریخ
داستان وایکینگها در آمریکای شمالی بیشتر از حماسههای نوردی یا ساگاهای ایسلندی میآید. این روایتها که نسل به نسل منتقل شده و در قرن سیزدهم مکتوب شدند، از سفرهایی به سرزمینی به نام وینلند (سرزمین شراب) سخن میگویند.
طبق حماسه گرینلندیها، بیارنی هریولفسون حدود سال ۹۸۵ میلادی، هنگام سفر به گرینلند، به طور اتفاقی به سواحل آمریکای شمالی رسید. او سرزمینهایی پوشیده از جنگل و صخرههای مسطح دید، اما آنجا نماند. سپس لیف اریکسون، پسر اریک سرخ بنیانگذار مستعمره گرینلند، حدود سال ۱۰۰۰ میلادی اکتشافی را رهبری کرد. او هلولند (سرزمین صخرههای مسطح، احتمالاً جزیره بافین) را یافت و سپس به وینلند رسید، جایی که انگور و توتهای فراوان رشد میکرد. برادرش ثورفین کارلسفنی هم سه سال در آنجا ماند و با بومیان محلی برخورد کرد. این حماسهها تا دهه ۱۹۶۰ بیشتر افسانه تلقی میشدند، اما کشفهای باستانشناسی آنها را به واقعیت تبدیل کرد.
وایکینگها از گرینلند، که در سالهای ۹۸۴–۹۸۵ توسط اریک سرخ تأسیس شده بود، به آمریکای شمالی رفتند. آنها سرزمینهایی مانند مارکلند (سرزمین جنگلی، احتمالاً لابرادور) را کاوش کردند و با مردم بومی، که در حماسهها اسکریلینگها نامیده میشوند، مراوده داشتند. شواهد متنی مانند ساگاهای وینلند، توصیفات دقیق توپوگرافی، منابع طبیعی و شیوه زندگی بومیان را ارائه میدهند که با آمریکای شمالی امروز همخوانی دارد. این روایتها بهترین مدرک برای سفرهای وایکینگها هستند و نشان میدهند که آنها حدود ۵۰۰ سال پیش از کلمب به این قاره رسیده بودند.

نقش کاوشهای لیف اریکسون برای واکینگها
لیف اریکسون، معروف به لیف خوششانس، نقش کلیدی در کاوشهای وایکینگها به آمریکای شمالی داشت. او در حدود سال ۹۸۶ میلادی، نخستین اروپایی بود که به سواحل نیوفاندلند قدم گذاشت. این سفر بخشی از زنجیره کاوشهای غربی وایکینگها بود که از اسکاندیناوی آغاز میشد. وایکینگها ابتدا در قرن نهم به ایسلند رسیدند، جایی که مهاجرانی مانند اینگولفور آرنارسون سکونتگاههایی تأسیس کردند. سپس، اریک سرخ، پدر لیف، در سال ۹۸۲ گرینلند را کشف کرد و مستعمرهای آنجا بنا نهاد تا از مجازات تبعید در ایسلند بگریزد.
لیف از گرینلند حرکت کرد و به سرزمینی رسید که آن را وینلند (سرزمین انگور) نامید، به دلیل فراوانی انگور وحشی، توتها و گیاهان سرسبز. این منطقه احتمالاً بخشی از کانادا امروزی است. او و همراهانش خانههای موقتی ساختند، زمستان را آنجا گذراندند و گیاهان، جانوران و حتی مردم بومی را مشاهده کردند.
با این حال، وایکینگها نتوانستند ماندگار شوند. جمعیت کم آنها در گرینلند (تنها ۴۰۰ تا ۵۰۰ نفر در ابتدا)، فاصله زیاد با سرزمین مادری و چالشهای لجستیکی، موانع بزرگی بودند. آنها بیشتر بر استخراج منابع برای حفظ گرینلند تمرکز داشتند، نه استعمار دائمی. حماسهها به درگیریهای شدید با بومیان محلی، معروف به اسکریلینگها، اشاره دارند که جنگجویان سرسختی بودند و با جیغهای ترسناک وایکینگها را عقب راندند. این نبردها، همراه با سرمای شدید، طوفانهای اقیانوسی و روابط دشوار، سفرها را دشوار کرد. لیف و همرزمانش حدود ۱۳ سال در آمریکای شمالی ماندند، اما در نهایت به دلیل این چالشها بازگشتند.
این کاوشها نشاندهنده جسارت وایکینگها در تعامل با قارهای ناشناخته است و تجربیاتشان در حماسهها ثبت شده. این جزئیات تاریخی و باستانشناسی مستقیماً تأیید میکند که وایکینگها واقعاً به آمریکا رسیده بودند، حدود ۵۰۰ سال پیش از کریستف کلمب، و این بخشی از گسترش غربی سفرهای دریاییشان بود که جهان را دگرگون کرد.

شواهد باستانشناسی: سایت لانس او میدوز
یکی از قویترین شواهد برای حضور وایکینگها در آمریکا، سایت باستانشناسی لانس او میدوز در نوک شمالی نیوفاندلند است. این سایت در دهه ۱۹۶۰ توسط هلگه اینگستاد و همسرش آنه استاین کشف شد و به سال ۱۰۰۰ میلادی برمیگردد. کاوشها بقایای اردوگاه وایکینگ، مانند خانههای چوبی، ابزارها و حتی شواهدی از ذوب آهن را نشان میدهد. این مکان توسط یونسکو به عنوان میراث جهانی ثبت شده و تأیید میکند که وایکینگها به آمریکای شمالی رسیدند و به مناطق جنوبیتر سفر کردند. اخیراً، پژوهشگران با بررسی درختان قطعشده توسط وایکینگها، قدمت را به اوایل سال ۱۰۲۱ میلادی ردگیری کردند. روش تاریخگذاری رادیوکربنی، با تطبیق امضای کربن ۱۴ ناشی از یک رویداد پرتوکیهانی در سال ۹۹۳، طول عمر درخت تا زمان قطع شدن را نشان داد. این اولین بار است که تاریخ سکونت با شواهد علمی دقیق تأیید میشود، نه فقط حماسهها. کاوشهای سال ۲۰۱۲ نیز شواهدی از پست وایکینگ دوم در کانادا یافتند. طوفان خورشیدی اخیر تأیید کرد که وایکینگها دقیقاً هزار سال پیش در آمریکای شمالی ساکن شدند. این یافتهها مناقشات را کاهش داد، هرچند برخی اصالت ساگاها را زیر سؤال میبرند. سایت لانس او میدوز نه تنها اثبات حضور وایکینگهاست، بلکه نشاندهنده سبک زندگیشان در قاره جدید است. آنها خانههایی شبیه به گرینلند ساختند و از منابع محلی استفاده کردند، اما کمبود جمعیت و درگیریها مانع ماندگاری شد. این شواهد باستانشناسی مستقیماً به سؤال آیا وایکینگها به آمریکا رسیده بودند پاسخ مثبت میدهد و آن را با مدارک علمی پشتیبان میکند.
دلایل عدم استعمار دائمی توسط وایکینگها
علیرغم رسیدن به آمریکا، وایکینگها نتوانستند آنجا را مستعمره کنند. دلایل متعددی برای این امر وجود دارد.
اول، جمعیت کم: در گرینلند تنها چند صد نفر بودند و کل اسکاندیناوی کمتر از یک میلیون جمعیت داشت، در حالی که بومیان شرق آمریکای شمالی میلیونها نفر بودند. درگیری با بومیان، که در حماسهها توصیف شده، منجر به شکست و عقبنشینی شد. ترس از جنگ مداوم و تعداد کم وایکینگها، آنها را وادار به ترک کرد.
دوم، مسیر دشوار: طوفانهای اقیانوس اطلس شمالی و فاصله هفتهها تا اروپا، تجارت را سخت میکرد.
سوم، عدم علاقه: وایکینگها بیشتر به منابع برای گرینلند تمرکز داشتند، نه استعمار. سطح شهرنشینی پایین و دولتهای جوان اسکاندیناوی، سرمایهگذاری بزرگ را ممکن نمیکرد. برخلاف دوران کلمب، که همهگیریهای بیماری بومیان را ضعیف کرد، بیماریهای وایکینگها شیوع گسترده نداشت. اختلافات داخلی و تاکتیکهای مبارزه نیز نقش داشتند.

مقایسه با کریستف کلمب
کریستف کلمب در سال ۱۴۹۲، با حمایت اسپانیا، به جزایر کارائیب رسید و فکر میکرد به آسیا رسیده. این سفر منجر به استعمار گسترده شد، اما وایکینگها ۵۰۰ سال زودتر (حدود ۴۷۰ سال دقیقتر) به آمریکای شمالی آمده بودند. کلمب به آمریکای مرکزی و جنوبی رفت، در حالی که وایکینگها شمال را کاوش کردند. تفاوت در مقیاس است: کلمب با دولتهای پیشرفته حمایت میشد و همهگیریها بومیان را نابود کرد، اما وایکینگها فاقد این مزایا بودند. داستان وایکینگها نشان میدهد که کشف آمریکا یک فرآیند تدریجی بود، نه یک رویداد ناگهانی. امروزه، شواهد علمی مانند رادیوکربن و سایتهای باستانشناسی، حضور وایکینگها را اثبات میکند و دیدگاه اروپامحور را چالش میکشد. این مقایسه بیشتر تأکید میکند که وایکینگها واقعاً به آمریکا رسیده بودند و تاریخ این قاره لایههای پنهانی دارد که با کاوشهای آنها آغاز شده است.
source