فیلم «یک میلیون مایل آن طرف تر» (A Million Miles Away) به کارگردانی «آنخاندرو مارکوئز آبلا» و بازیگری دو هنرپیشه نسبتاً معروف «مایکل پنیا» و «رُزا سالازار» کمتر از یک ماه پیش منتشر شده است. با دیدن پوستر اصلی فیلم ابتدا ممکن است گمان کنیم که این فیلم نیز درباب سفری فضایی میباشد ولی اینبار با بازی بازیگری اصالتاً مکزیکتبار قرار است رنگ و بوی امروزی به خود بگیرد [مراد از واژه امروزی، اطلاق به مانیفست و خطمشی کمپانیهای فیلمسازی مبنی بر ساخت ظاهر فراملیتی و اقلیتگرا در پوستین جغرافیای سیاسی کشور ایالات متحده امریکا میباشد که در حقیقت روی دیگری از بهترین کشور دنیا بودن از دید خودشان است]
پلات اصلی فیلم نه مربوط به یک فیلم فضایی که یک داستان بیوگرافیکال از زندگی فضانورد مکزیکی تبار «خوزه اِم هرناندز» میباشد که در مأموریتی در سال ۲۰۰۴ عضو تیم ناسا برای رسیدن به ایستگاه بینالمللی فضایی بوده است. فیلم «یک میلیون مایل آن طرفتر» داستانِ یک مهاجر مکزیکی به نام «خوزه» (با بازی مایکل پنیا) میباشد که رویای فضانورد شدن را در سر دارد.
اما با کمی گذر از دقایق ابتدایی فیلم پی میبریم، داستان نه یک روایت سرراست از مسیر و ناهمواری های زندگی «خوزه» که پرداختن بولد شده به مبحث «مهاجرت» است. آن هم نه با یک تم رئالیستی و احیاناً تلخ که با نمایش یک گذران تبلیغاتی، نیمهشعاری و نسبتاً کمدی. فیلم خیلی کلی میبیند و کلی پیش میرود و در نتیجه دیالوگهای فیلم به جای پندآموز بودن یا تلنگر دادن که بتواند چون خون در درام فیلم رخنه کند، در عوض شعاری دیده میشود. بالاخص رویای فضانورد شدن «خوزه» که ابداً هیچ منشأ زمینی ندارد و نمیدانیم که چرا او این رویا را در سر میپرواند.
فیلم در بخش های گوناگون میخواهد مدام بر مهاجربودن و در اقلیت بودن اشاره کند که خب اوج تلاشش هم در حد همین اشارههای ناچیز یا شعاری میباشد. فیالمثل سختی مهاجر بودن چه زمان به جزئیات زندگی «خوزه» رخنه کرده تا تأکیدی که مدام به آن چنگ میزند دراماتیزه شده و ما را به تماشا مشتاق نگه دارد؟ در کودکی تلاش ناچیزی از کار در مزرعه میبینیم که خیلی زود با صحبتهای یک معلم ماستمالی میشود تا مثلا تغییر مسیری حاصل شود!!
در ادامه بعد از فارغالتحصیلی و مهندسشدن «خوزه» در خلوتی با پدرش میبینیم که پدر او به وی گوشزد میکند حواسش باشد که خانوادهی او چه فداکاری کرده و خانهشان را برای خرج تحصیل وی فروختهاند؟ اما کدام خانه و کدام فداکاری، تنها چیزی که هست شنیدن که آن هم پشیزی در مدیوم تصویری سینما ارزش سینمایی و هنری نخواهد داشت.
در ادامه بحث آشنایی با دختری به نام «آدلا» (با بازی «رزا سالازار) و بعد ازدواجشان که آن هم یا سطحی پیش میرود (نحوه آشنایی با خانواده و خواستگاری) یا گذرا (مراسم عروسی و فرزند آوریشان). این نحوه چیدمان سکانس ها عملاً یک روایت سست از اثر میسازد که چیزی را برای ما جدی و قابل پیگیری نمیکند.
تنها چیزی که ما از آرزوی «فضانورد شدن» از «خوزه» میبینم چندین درخواست استخدام به «ناسا» میباشد ولی عملا این درخواست استخدام ها و بعد تلاشهای او برای واجد شرایط شدن استخدامش (یادگیری پرواز ، شنا یا حتی زبان روسی) چه دستاندازهای دراماتیکی در فیلم و در خانوادهاش ایجاد میکند؟ یک مورد که به ظاهر همسرش «آدلا» از نبودن «خوزه» در خانه گِله میکند، دقیقا چگونه و با چه جزئیاتی این کمبود حس میشود تا ما کمی اختلاف بین این دو و عمیق تلاشهای «خوزه» برای ورود به ناسا را باور کنیم.
هرچند که فیلم در نیمه دوم خود کمی بهتر شده و آن تلاشها حداقل از بخش ابتدایی و نسبتاً شعاری فیلم فاصله میگیرد زیرا که در وادی عملگرایی قدم میگذارد اما باز هم تکبعدی بودن فیلم قابلیت دراماتیک شدن را از خود میگیرد. مثلاً اشاره «خوزه» به سفیدپوست بودن به عنوان یک مزایا برای استخدام در ناسا دقیقا در چه زمان از زندگی او به باورش رسیده تا ما این تبعیض نژادی را در فیلم باور کنیم؟! اشتباهگرفتن آن کارمند که «خوزه» را به خاطر نژادش یک سرایدار فرض میگیرد هم نه به استخدامی ناسا مربوط میشود و نه حتی برای «خوزه» آنچنان جدی و ادامهدار.
در ادامه فیلم تنها در لحظاتی قابلیت احساسبرانگیزی برای مخاطب دارد که آن هم به دلیل عدم ناپیوستگیِ دراماتیک، جدی نشده، تنها در لحظه نشان داده شده و در همان لحظات هم فراموش میشود؛ همچون مرگ آن فضانورد اصالتاً هندی یا دیدن معلم ابتدایی خود پیش از رفتن به سکوی پرتاپ یا کمی پررنگتر زمان دیدن نامه ناسا که بالاخره مثبت بوده است.
این لحظات در کنار رویکرد به ظاهر مهاجرگرای فیلم که میخواهد از تلاش و سختکوشی به حقانیّت ارزش واقعی مهاجران بپردازد در ظاهر قابل احترام است اما در عوض به خاطر سطحیطلبی مفرط در داستان که وجههی شعاری به فیلم میدهد توانایی جدیسازی و رویاپردازی حقیقی به مخاطبان مخصوصاً مخاطبان مهاجرش را نمیدهد.
نهایتاً مخاطبان منفعلی جذب این فیلم میشوند و در حد همان تایم فیلم یا یکی دو ساعت بعدش خیالپردازیهایی برای خود میسازند که مطمئنا با اولین سختیهای زندگی واقعی اگر تا آن زمان این فیلم در ذهنشان باقی مانده باشد پی به فاصلهی زیاد و حبابی این فیلم با واقعیت موجود خواهند برد؛ این قیاس به این خاطر است که فیلمهایی در تاریخ سینما هستند که واقعیتی حقیقی را در خود پرورانده و مخاطبانشان را در ناخوداگاه مجهز در برابر سختیهای زندگی واقعی کردهاند اما فیلم «یک میلیون مایل آن طرف تر» در همان میلیونها مایل آن طرف تر مانده و رو به فراموشی خواهد رفت.
source