مارگارت تاچر، نخست‌وزیر بریتانیا در سال‌های ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۰، تنها یک سیاستمدار محافظه‌کار نبود؛ او به نمادی از اراده، اقتدار و باور به آزادی فردی تبدیل شد. لقب «بانوی آهنین» که در ابتدا از سوی رسانه‌های شوروی به قصد تحقیرش به کار رفت، به‌تدریج به نشان افتخاری بدل شد که خود تاچر با غرور پذیرفت. او در دورانی قدرت گرفت که شوروی و ایالات متحده آمریکا دو قدرت برتر در جهان بودند و خطر جنگ هسته‌ای، تهدیدی همیشگی بود. اما این زن، با سیاستی مبتنی بر ترکیب صلابت و واقع‌گرایی، نقشی ایفا کرد که بی‌اغراق، مسیر تاریخ قرن بیستم را تغییر داد.

 

 زندگی شخصی مارگارت تاچر

مارگارت هیلدا رابرتز در سال ۱۹۲۵ در شهر گرانتهام انگلستان متولد شد. پدرش، آلفرد رابرتز، مغازه‌دار و واعظی پرنفوذ در کلیسای متدیست بود که بر نظم، سخت‌کوشی و ایمان تأکید داشت. زندگی در چنین محیطی به تاچر آموخت که موفقیت، نتیجه‌ی کار و پشتکار است، نه اتکا به کمک دولت یا شانس.

او در دوران جنگ جهانی دوم دوران نوجوانی خود را گذراند و در سال ۱۹۴۳ وارد کالج سامرویل دانشگاه آکسفورد شد. رشته‌ی تحصیلی‌اش شیمی بود، اما ذهن تحلیل‌گر و منظمش بعدها در سیاست نیز به کار آمد. پس از چند سال فعالیت علمی، به حقوق و سپس سیاست روی آورد. در همان دوران جوانی، علاقه‌اش به اندیشه‌های اقتصاد آزاد شکل گرفت. کتاب «راه بردگی» فردریش هایک و آموزه‌های آدام اسمیت برایش الهام‌بخش شدند و پایه‌ی فکری سیاست‌های اقتصادی آینده‌اش را بنا نهادند. به باور او، جامعه‌ای موفق است که در آن دولت حداقل دخالت را در اقتصاد داشته باشد و آزادی فردی اصل بنیادین باشد. این باورها بعدها به هسته‌ی ایدئولوژی‌ای تبدیل شدند که سیاست بریتانیا و حتی جهان غرب را دگرگون کرد.

در دهه‌ی ۱۹۵۰ وارد حزب محافظه‌کار شد و پله‌پله در ساختار سیاسی بالا رفت. در سال ۱۹۷۵، در حالی‌که حزب محافظه‌کار در بحران بود، او رهبری آن را بر عهده گرفت و تنها چهار سال بعد، در سال ۱۹۷۹، به عنوان نخستین زن تاریخ بریتانیا به مقام نخست‌وزیری رسید. کشورش در آن زمان با تورم بالا، بیکاری و اعتصاب‌های گسترده مواجه بود. تاچر به‌سرعت سیاست‌هایی تهاجمی برای آزادسازی اقتصاد، کاهش نقش دولت و محدود کردن قدرت اتحادیه‌های کارگری اجرا کرد. این سیاست‌ها جنجالی اما مؤثر بودند و بریتانیا را در مسیر تازه‌ای قرار دادند.

تاچر با ترکیب قاطعیت و واقع‌گرایی، سیاستی متمایز از هم‌عصران خود داشت.
تاچر از جوانی اعتقاد داشت که اتکا به دولت مانع رشد فردی است.

 نقش تاچر در عرصه جهانی

در عرصه‌ی بین‌المللی، تاچر در آغاز دهه‌ی ۱۹۸۰ با جهانی دوقطبی روبه‌رو بود. اتحاد جماهیر شوروی در اوج قدرت نظامی قرار داشت و غرب نگران گسترش نفوذ کمونیسم در اروپا و آسیا بود. تاچر بر این باور بود که توازن قدرت جهانی را تنها می‌توان با قاطعیت و اتحاد حفظ کرد.

جنگ سرد اگرچه از دهه‌ها پیش آغاز شده بود، اما در آن دوران هنوز خطر درگیری هسته‌ای و رقابت تسلیحاتی کاملاً واقعی بود. در چنین شرایطی، بریتانیا نقشی میان‌مرتبه در جهان داشت، اما تاچر مصمم بود این نقش را بازتعریف کند.

از نخستین روزهای نخست‌وزیری، روابطش با ایالات متحده را مستحکم کرد. پیوند سیاسی و شخصی میان او و رئیس‌جمهور وقت آمریکا، رونالد ریگان، به‌قدری نزدیک بود که رسانه‌ها از آن به عنوان «رابطه‌ی ویژه» یاد می‌کردند. هر دو در مخالفت با کمونیسم و باور به بازار آزاد هم‌فکر بودند. تاچر و ریگان اعتقاد داشتند که تنها راه دستیابی به صلح پایدار، نشان دادن قدرت است، همان اصل معروف «صلح از طریق قدرت».

در نخستین سال‌های دهه‌ی ۸۰، زمانی که اتحاد جماهیر شوروی هنوز سیاست تهاجمی‌اش را در اروپا و افغانستان دنبال می‌کرد، تاچر در سخنرانی‌های خود از لزوم ایستادگی جهان آزاد سخن گفت. او در سخنرانی‌هایش آشکارا علیه نظام شوروی موضع می‌گرفت. در سال ۱۹۸۲، در یکی از مشهورترین نطق‌هایش، کمونیسم را «ایدئولوژی شکست‌خورده‌ای که انسان را از خود بیگانه می‌کند» خواند. مطبوعات شوروی در واکنش، او را «بانوی آهنین» نامیدند؛ اما تاچر با لبخند پاسخ داد: «بله، من بانوی آهنینم، اگر آهن یعنی استقامت در دفاع از آزادی.»

در سیاست عملی نیز نشان داد که از تهدیدها نمی‌هراسد. او اجازه داد آمریکا موشک‌های کروز خود را در خاک بریتانیا مستقر کند تا در برابر موشک‌های شوروی در اروپای شرقی بازدارندگی ایجاد شود. این تصمیم موجی از اعتراضات مردمی در بریتانیا به همراه داشت، اما تاچر عقب‌نشینی نکرد و گفت: «صلح را نمی‌توان با شعار حفظ کرد، باید از آن دفاع کرد.»

کاهش نقش دولت در اقتصاد از اصول بنیادین تفکر تاچری بود.
سیاست مشترک تاچر و ریگان بر اصل «صلح از طریق قدرت» استوار بود.

 

نقش مارگارت تاچر در پایان جنگ سرد

نقطه‌ی عطف واقعی در نقش تاچر در پایان جنگ سرد، در اواسط دهه‌ی ۱۹۸۰ و با ظهور میخائیل گورباچف رقم خورد. تاچر از نخستین رهبران غربی بود که به چهره‌ی جدید در مسکو نگاهی متفاوت داشت. در سال ۱۹۸۴، زمانی که گورباچف هنوز دبیرکل حزب کمونیست شوروی نشده بود، تاچر او را در اقامتگاه رسمی خود در چکِرز ملاقات کرد. پس از دیدار، در مصاحبه‌ای تاریخی گفت:

“من با این مرد می‌توانم کار کنم. ”

این جمله بیش از هر تصمیم رسمی دیگری، مسیر سیاست جهانی را تغییر داد. تاچر نخستین رهبر غربی بود که توانست در گورباچف، چهره‌ای اصلاح‌طلب و متفاوت از نسل قبلی رهبران شوروی ببیند . او در گورباچف چیزی دید که دیگران هنوز به‌سختی باور می‌کردند: رهبری که حاضر است برای نجات کشورش از بن‌بست اقتصادی و سیاسی، ساختارهای پوسیده را اصلاح کند. تاچر این برداشت را به رونالد ریگان منتقل کرد و نقش میانجی را میان دو ابرقدرت ایفا نمود. گورباچف را به ریگان معرفی شد نه به عنوان دشمن، بلکه به عنوان شریک بالقوه‌ی گفت‌وگو.

در نتیجه، دیدارهای سران آمریکا و شوروی در ژنو و ریکیاویک آغاز شد؛ گفت‌وگوهایی که به کاهش تنش‌های هسته‌ای و سرانجام به توافق موشک‌های میان‌برد (INF) انجامید. بسیاری از مورخان معتقدند بدون اعتماد اولیه‌ای که تاچر در غرب نسبت به گورباچف ایجاد کرد، این مذاکرات به این سرعت پیش نمی‌رفت.

در سال ۱۹۸۷، تاچر به مسکو سفر کرد و در میان نخبگان شوروی سخنرانی‌ای ایراد نمود که از اهمیت تاریخی بالایی برخوردار است. او از آزادی و دموکراسی سخن گفت، اما نه به‌عنوان ابزار تبلیغاتی غرب، بلکه به‌عنوان ارزشی انسانی که می‌تواند در همه‌ی جوامع ریشه بدواند. گورباچف با احترام از او استقبال کرد و گفت: «بانوی آهنین، اما بانویی با درک متقابل.»

تاچر در عین حال، همچنان نسبت به خطر فروپاشی ناگهانی شوروی محتاط بود. او می‌دانست که بی‌ثباتی در شرق اروپا ممکن است توازن سیاسی جهان را بر هم بزند. با این حال، واقع‌گرایی سیاسی‌اش باعث شد در برابر تحولات تاریخی مقاومت نکند. او با وجود نگرانی از اتحاد مجدد آلمان، سقوط دیوار برلین را نشانه‌ای از پیروزی آزادی دانست و از نظم جدید اروپا حمایت کرد.

به گفته‌ی «آرچی براون»، استاد دانشگاه آکسفورد:

«اگر ریگان و گورباچف معماران اصلی پایان جنگ سرد بودند، تاچر آن کسی بود که دروازه‌ی گفت‌وگو را گشود و اعتماد را برقرار کرد.»

نقش او تنها در میز مذاکره نبود؛ حضورش، صدایش و قاطعیتش پیام نمادینی برای جهان داشت: این‌که غرب قصد عقب‌نشینی ندارد، اما آماده‌ی گفت‌وگوی سازنده است. همین ترکیب از قدرت و انعطاف، عنصر کلیدی در پایان مسالمت‌آمیز یکی از طولانی‌ترین منازعات تاریخ معاصر بود.

تاچر نخستین رهبر غربی بود که اصلاح‌طلبی گورباچف را درک کرد.
تاچر توانست تصویر گورباچف را از دشمن به شریک مذاکره تغییر دهد.

نقش تاچر در دیپلماسی و بازتعریف قدرت غرب

در بررسی نقش تاچر در پایان جنگ سرد، باید میان دو بعد تمایز قائل شد: بعد نمادین و بعد عملی.

از بعد نمادین، او تجسم اراده‌ی غرب بود. در جهانی که بسیاری از رهبران اروپایی از تقابل مستقیم با شوروی پرهیز می‌کردند، تاچر با شجاعت و اطمینان سخن گفت. او بر این باور بود که غرب، اگر بر ارزش‌های خود بایستد، آزادی فرد، مالکیت خصوصی، رقابت اقتصادی، در نهایت پیروز خواهد شد. به گفته‌ی خودش:

«کمونیسم از درون شکست می‌خورد، زیرا روح انسان را انکار می‌کند.»

اما در بعد عملی، نقش تاچر در حفظ وحدت سیاسی غرب و میانجی‌گری میان واشنگتن و مسکو تعیین‌کننده بود. او اعتماد متقابل بین ریگان و گورباچف را تسهیل کرد، از مذاکرات خلع سلاح هسته‌ای حمایت نمود و فضای سیاسی لازم برای توافق موشک‌های میان‌برد (INF) را فراهم آورد. در واقع، اگرچه بریتانیا خود عضو مستقیم این پیمان نبود، اما رویکرد تاچر در سطح سیاسی باعث شد مسیر دیپلماسی هموار شود.

سیاست واقع‌گرایانه تاچر مسیر دیپلماسی را هموار کرد.
بسیاری از مورخان، تاچر را تسهیل‌گر اصلی پایان جنگ سرد می‌دانند.

میراث ماندگار بانوی آهنین

پایان دهه‌ی ۱۹۸۰، شاهد دگرگونی‌هایی بود که قرن بیستم را متحول کرد: فروپاشی دیوار برلین، خروج نیروهای شوروی از اروپای شرقی، و سرانجام فروپاشی خود اتحاد جماهیر شوروی. تاچر در برابر این تحولات، رویکردی محتاط داشت؛ او از اتحاد مجدد آلمان چندان خرسند نبود و بیم داشت که اروپا دوباره به محور قدرتی جدید تبدیل شود. با این حال، او روند تغییر را پذیرفت و از نظم تازه‌ی جهانی حمایت کرد—نظمی که در آن غرب نه تنها پیروز جنگ سرد، بلکه الگوی غالب اقتصادی و سیاسی جهان شده بود.

برای برخی، او قهرمان دوران مدرن بود؛ زنی که بریتانیا را از رکود اقتصادی بیرون کشید و در سطح جهانی به دفاع از ارزش‌های آزادی برخاست. برای برخی دیگر، سیاست‌های سختگیرانه‌اش در داخل باعث افزایش شکاف طبقاتی و نارضایتی‌های اجتماعی شد. با این حال، حتی مخالفانش نیز نمی‌توانند منکر شوند که او یکی از تأثیرگذارترین چهره‌های قرن بیستم بود.

مارگارت تاچر زنی بود که نه با سلاح، بلکه با ایدئولوژی و باور، جنگی را پایان داد که جهان را برای نیم قرن در بیم و هراس نگه داشته بود. او نماد نسلی از رهبران است که می‌دانستند قدرت واقعی، در توانایی تغییر ذهن‌ها نهفته است.

امتیاز دهید: post

source

توسط bazaksara.ir